عشق یعنی...
درخلوت بي كسي ام خيال تو زمين گيرم ميكند وقتي ميبينم دستهايي مرا به سوي خود ميخواند،دستهايي كه مهربانند...دست از پا نميشناسم شتابان و نفس زنان خودم را ميرسانم... خدايا..شده ام حوا.!هر طرف كه ميروم جز سراب چيزي نيست.يك خيال واهي..يك تبسم خشن..يك صداي مهربان كه زير گوشم دلتنگيم را فرياد ميزند....خسته ام ....خسته از اين كه هر شب جلو آينه يك نفر تنهايي ام را به رخم ميكشد از اين كه به چشمهايي مينگرم كه طوفان غمشان ساحل قلبم را ويران ميسازد. محتاج يك لحظه آرامشم يك هم نفس يك جرعه مهرباني.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |